علی غفارپور صدیقی

دانش آموز پایه هفتم دبیرستان سلام

علی غفارپور صدیقی

دانش آموز پایه هفتم دبیرستان سلام

۴ مطلب با موضوع «تفریحی» ثبت شده است

۲۸
آبان ۹۴

یه بازاریاب جارو برقی در یه خونه ای رو میزنه، و تا خانم خونه در رو باز میکنه قبل از اینکه حرفی زده بشه، بازاریاب میپره تو خونه و یه کیسه کود گاوی رو روی فرش خالی میکنه و میگه: اگه من قادر به جمع و تمیز کردن همه ی اینها با این
جاروبرقی قدرتمند نباشم حاضرم که تمام این چیزایی رو که ریختم، بخورم!

خانوم میگه: سُــس سفید میخوای یا قرمز؟

بازاریاب: چــــرا؛ چطور مگه؟

خانوم: چند وقته برقِ خونه مون قطع شده  ..!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۹:۱۱
علی غفارپور
۲۸
آبان ۹۴

یک  روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد. 

ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. 


از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۵
علی غفارپور
۰۱
آبان ۹۴

یک روزنامه انگلسی مسابقه خوانندگان را برگزار کرد و قول داد به کسی که در این مسابقه پیروز شود، جایزه کلانی خواهد داد.

سوأل مسابقه این بود که یک بالون حامل سه دانشمند بزرگ جهان است. یکی از آنها دانشمند علم حفاظت از محیط زیست و یکی از آنها دانشمند بزرگ انرژی اتمی و یکی دیگر دانشمند غلات است. همه کارهایشان بسیار مهم است و با زندگی مردم رابطه نزدیک دارند و بدون هر کدام زمین با مصیبت بزرگی مواجه خواهد شد. اما بدلیل کمبود سوخت ، بالون بزدوی به زمین می افتد و باید با بیرون انداختن یک نفر، از سقوط خودداری کند. تحت همین وضعیت شما کدام را انتخاب خواهید کرد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۱۳
علی غفارپور
۰۱
آبان ۹۴

استاد مکانیک داشت سرسیلندر یک ماشین هوندا را باز می کرد که چشمش به یک جراح مشهور قلب افتاد که به داخل تعمیرگاه می آمد. جراح داخل شد و منتظر ماند تا مکانیک بیاید و نگاهی به ماشینش بیندازد.

ناگهان مکانیک با صدای بلند گفت « سلام دکتر، می خواهی یک نگاهی به این موتور بیندازی؟» جراج که قدری متعجب شده بود، نزدیک تر رفت و کنار هوندا ایستاد. مکانیک کمر راست کرد و دست هایش را با یک تکه پارچه پاک نمود و گفت «دکتر، به این موتور نگاه کن. من قلبش را باز کردم و والف ها را بیرون آوردم و هر قسمتی را که آسیب دیده بود یا تعمیر یا عوض کردم و بعد هم همه چیز را سر جای خودش گذاشتم و حالا ماشین مثل روز اولش کار می کند. اما یک سؤالی دارم. چطور است که من باید فقط سالی بیست و چهار هزار دلار در آمد داشته باشم و شما سالی یک ملیون و هفتصد هزار دلار، و این در حالی است که هر دو اصولا یک کار را انجام می دهیم؟» جراح مکثی کرد و به بغل ماشین تکیه داد و آهسته زیر گوش مکانیک گفت « اگر مردی این کار را وقتی موتور روشن است انجام بده!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۸
علی غفارپور